بیرون رفتن

ورودبدون هماهنگی ممنوع

اینجابرای دونفربیشترجانیست
بیرون رفتن
من وتو وبابایی دیشب ساعت حدود۸زدیم بیرون که توخیابونایه دوری بزنیم!بالباسای جدیدی که برات گرفتیم خیلی بانمک شده بودی کلی پیاده راه رفتیم هرچنددقیقه یه بارخسته میشدی ومینشستی تارسیدیم درمغازه اسباب بازی فروشی که هنوزنبسته بود دیگه راه نمیومدی وهمش دستموبه عقب میکشدی واست یه سطل پرازآجربازی خریدیم باز راه افتادیم هرجاپله میدیدی میرفتی بالاومیپریدی پایین!منوبابامجبوربودیم بخاطرت یواش یواش راه بریم توخیابون پسرخالمودیدیم خواست که سوارت کنه بابات هم نه نگفت ورفتی باهاش من وبابادوسه کیلوانارگرفتیم وداشتیم میرفتیم خونه خان بابا ایناتوکوچه بودیم که پسرخالم ازپشت بوق زدواست بستنی خریده بود!اومدیم خونه وحسابی باآجربازی هات بازی کردی

نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





+نوشته شده در سه شنبه 30 مهر 1392برچسب:جمله قشنگ,ساعت9:32توسط fati |